عشق من،عطیه جونعشق من،عطیه جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عطیه، بزرگترین هدیه خدا به ما

بازم دلم گرفته........

1392/4/9 14:27
نویسنده : مامی عطیه
151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی ناز

دخترم از وقتی از شیمکم اومدی بیرون با عرض معذرت یبوست شدید با دفع خون شدید دارم.

دیروز گفتم مامی خودم اومد خونمون پیش شما بمونه منم برم دکتر.

خلاصه رفتم دکتر داخلی،بهم گفت تپش قلب شدید داری،استرس شدید باعث میشه که اینطوری بشی.گفت احتمالا در اثر استرس افتادگی دریچه میترال پیدا کردی،باید بری پیش متخصص قلب،قلبت رو اکو کنی،وای خدا فک نمیکردم از این مشکل کوچک یه مشکل بزرگ در بیاد،خلاصه رفتم پیش دکتر قلب(دکتر فرحناز شکوهی)بهم گفت قلبت کاملا سالمه و تپش قلب داری چرا اینقدر غصه میخوری که یه بلایی سر قلبت بیاری؟برو استراحت کن.

وقتی داشتم میومدم خونه فک نمیکردم فکر و خیال تبدیل به استرس بشه.

وای مامان جان وقتی فک میکنم میبینم خوب راست میگن،تو دوران بارداری مثل خلها همش استرس....

اولا خدا لعنت کنه همه اونایی که استرس مستقیم بهم وارد کردن.

استرس جانبی هم که تا دلت بخواد داشتم

یادم نمیره 4 روز مونده به زایمانم یعنی یکشنبه 27 اسفند، باید برای اوکی کردن وقت زایمان میرفتی پیش رزا جون (دکی شما)،من همیشه میرفتم کلینیک پاستور ولی اون روز فقط مطب بود.ساعت 6 کارم تموم شد به منشی اش گفتم برام ماشین بگیره گفت یه 206 میاد دم در،تا 6:30 منتظر بودم نیومد،از مغازه های اطراف شماره آژانس گرفتم و به آژانس ها زنگیدم هیچ کس ماشین برا مسیر من نداشت.

زنگ زدم 1821 گفت 20 دقیقه دیگه و 20 دقیقه دیگه هم نداشت.بعد به تاکسی ها گفتم در بست و هر کس آدرس میدادم فرار میکرد.

ساعت شد 8 شب.یه تاکسی گرفتم تا دم مسجد انصار الحسین سر خیابون 5 نیرو هوایی.نمازم و خوندم از افراد اونجا شماره آژانس گرفتم.زنگ زدم آژانس گفت باید آدرس خونه بدی تا ما ماشین بفرستیم.هیچی خلاصه رفتم سر خیابون دوباره دربست بگیرم.

بماند که دم مطب دکتر هزار نفر برام بوق زدند و اعصابم خورد خورد بود.

بالاخره موفق شدم یه دربست با قیمت 3 برابر آژانس بگیرم و برم خونه.اون راننده کلی غر زد که من نمیدونستم خونتون اینجاست.بلاخره 9 شب رسیدم خونه.تازه رزا جون گفته بود چون به خودت خیلی فشار آورده فقط برو بخواب اصلا راه نرو که کیسه آبت داره پاره میشه و همین هم شد و کیسه آبم دو هفته زود تر از موعد زایمان طبیعی ام پاره شد......

اینا یه چشمه از سختیها و تنهایی های من تو دوران بارداریم بود.که مطمئنم کمتر مادری این سختیها رو کشیده،تو ماه 9 با بچه سنگین 3 ساعت رو پا تو خیابون،ترس،تنهایی.

وای خدا متنفرم از دوران بارداری...................

چقدر تو دوران بارداری استرس داشتم که نکنه کسی نی نی منو نخواد.و چقدر سوره ای رو میخوندم که نی نی ام جذاب بشه.چقدر یکی بهم گفت برو نی نی رو بنداز...........

وقتی به دنیا اومدی همش استرس که چی کار کنم نی نی ام کمتر جذاب بشه،نکنه حالا که اینقدر جذابه کسی بچه منو ازم بگیره،بچه ای که اینقدر سختی و تنهایی براش کشییییییییییییییییییدم.

همش استرس اینکه بچه مو ازم نگیرن.همش به همسری میگفتم بریم یه شهر دور زندگی کنیم.

امان از ضربه های روحی بعد زایمان.

واقعا نمیدونستم این چیزا برام تپش قلب ایجاد کردن.

ایشالا که قلب نی نی ام به صحت برسه،ای خدا تو منو با تمام اعضا و جوارح این نی نی امتحان کردی،با چشمش با گوشش،با مغزش،با ریه اش،با قلبش....................

یک کم هم به دل شکسته من نظر کن،واقعا من اینقدر توان ندارم.امیدوارم با خودش هیچ وقت منو امتحان نکنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)