عشق من،عطیه جونعشق من،عطیه جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عطیه، بزرگترین هدیه خدا به ما

روزهای تلخ زندگی مامانی......

1392/4/4 8:42
نویسنده : مامی عطیه
134 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

امروز میخوام از غصه هام بنویسم که یاد بگیری زندگی همش شادی نیست،یه روزهای سختی هم هست

که خدا نشون همه میده،البته از غصه بزرگی که تو دلم هست هرگز نخواهم نوشت،فقط ذره ای از غم روزگار......ناراحت

شنبه 25 خرداد دوست دانشگاه مامان،خاله زهرا اس ام اس داد برادرش تو تصادف ضربه مغزی شده و براش دعا کنم.

چقدر دلم برا مادرش کباب شد..........

برادرش تازه دکترا گرفته بود و اگر اشتباه نکنم عضو هیئت علمی علم و صنعت شده بود.

یادش بخیر دنبال دختر فوق لیسانس معماری و یا دانشجوی دندانپزشکی بود.......

چقدر من و خاله زهرا میرفتم دانشکده دندانپزشکی و معماری که براش دختر پیدا کنیم......خخخخخخخخخخ

نمیدونم حکمت خدا چیه......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حتی بابایی هم نگران حال برادر خاله زهراست.بنده های خدا چقدر امید داشتن نیمه شعبان خدا دلشونو

شاد کنه.بغض آدمو خفه میکنه............

منم مشکلات خودم یه طرف،مشکل خاله زهرا که روز التماس دعا داره یه طرف...........

موریانه زدن در حمام خونه میراث موندمون هم یه طرف.

فقط از خدا میخوام که خدا هیچ مادری رو با گرفتن فرزندش امتحان نکنه.کلافه

دوستای عزیزم ،

هر کس این پست رو خوند لطفا برای دل پر درد مادر دوستم دعا کنه.

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)