عشق من،عطیه جونعشق من،عطیه جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

عطیه، بزرگترین هدیه خدا به ما

تاریخ تولد دوستان ،آشنایان،اقوام................

عزیزم تو این پست تاریخ تولدها رو میزارم که یادمون بمونه: فروردین: 1 فروردین: عطیه جون 13 فروردین: عمو مجتبی 21 فروردین :خانم د 26 فروردین:مبینا دختر دایی من 28 فروردین: سری کوچولو دختر خاله هدی اردیبهشت: 2اردیبهشت:مرحومه مغفوره صدیقه امیرجان دوست من 12 اردیبهشت:خانم زهرا انصاری معلم قدیمی و دوست من خرداد: 2 خرداد:دایی جواد 12 خرداد :عمه سمیه تیر: 15 تیر: دایی رضا و خاله معصومه من مرداد: 18 مرداد:پرهام جون پسر دایی شما 21 مرداد:طيبه سوركي دوست من شهریور: 7 شهریور :لیدا جون دوست دانشگاه گیلان مامی مهر: 18 مهر:ددی مهربون شما(همسری) ؟ مهر: خاله فرناز اولیایی 26 مهر:خاله نسیبه دوست من آبا...
11 تير 1392

يه پست خصوصي براي من و ني ني و ددي

سلام دخملي ديشب شب سالگرد ازدواج من و ددي بود.خخخخ رفتيم زيتون برا شما كلي اسباب بازي خريديم.بابا برا من هم دو تا لباس زير و دو دست تاپ شلوارك خريد.برا خودش هم سه تا شلوار خريد.شام هم اونجا خورديم.خيلي بهمون خوش گذشت.خيلي خيلي.حدود 300 تومن اون شب خرج كرديم در ضمن ظهرش برا انتخاب عكسهاي سه ماهگي شما رفتيم آتليه.اميدوارم منو بابا ساليان سال در كنار شما كوچولوي ناز زندگي كنيم.خوش و خرم.بووووووووووووووووووووووووووس
11 تير 1392

بازم دلم گرفته........

سلام نی نی ناز دخترم از وقتی از شیمکم اومدی بیرون با عرض معذرت یبوست شدید با دفع خون شدید دارم. دیروز گفتم مامی خودم اومد خونمون پیش شما بمونه منم برم دکتر. خلاصه رفتم دکتر داخلی،بهم گفت تپش قلب شدید داری،استرس شدید باعث میشه که اینطوری بشی.گفت احتمالا در اثر استرس افتادگی دریچه میترال پیدا کردی،باید بری پیش متخصص قلب،قلبت رو اکو کنی،وای خدا فک نمیکردم از این مشکل کوچک یه مشکل بزرگ در بیاد،خلاصه رفتم پیش دکتر قلب(دکتر فرحناز شکوهی)بهم گفت قلبت کاملا سالمه و تپش قلب داری چرا اینقدر غصه میخوری که یه بلایی سر قلبت بیاری؟برو استراحت کن. وقتی داشتم میومدم خونه فک نمیکردم فکر و خیال تبدیل به استرس بشه. وای مامان جان وقتی فک میکنم میبینم خ...
9 تير 1392

دخترم این لباسا برات کوچیک شد و منم برات یادگاری نگه داشتم.........

سلام عطیه کوچولو دختر گل مامان پایان هر ماه هر لباسی که برات کوچیک شد و جمع کردم البته اونایی که دوست نداشتم رو رد کردم رفت،اینا رو برات پایان سه ماهگیت جمع کردم. اول لباسای نوزادی:از تکه ای های سفید صورتی این چند تکه(کلاه-پیش بند-بند ناف) رو یادگاری گذاشتم،اون سرهمی زرشکیو رو خودم خریدم یه بار هم تنت نکردم،اون کفش آبی رو ددی خودم از تایلند آورده بود.از اون جوراب هم سه تا داشتم که فقط یک جفت رو نگه داشتم،پات هم نکردم اصلا.از این عکس فقط کفشهاتو حدود 2 ماه و نیم استفاده کردی. دوم بلوز تک سایز صفر:اینو خاله مارال از میلاد نور برات خریده بود،تو شیمکم بودی با کلی لباس دیگه آورد. این سایزش 0 تا 1 ماهه که فک کنم یک ماه استفاده کردی. ای...
8 تير 1392

یه خاطره از یاد رفته....

دخملی نازنین مامانی یه خاطره رو یادش رفت بنویسه. اون روز بود که با هم رفتیم آتلیه آیرنگ ،30خرداد رو میگم،اون روز همکارای مامانی جشن توی برج میلاد دعوت بودند.منم خیلی دوست داشتم که اون شب برم جشن ولی به هر دری زدم بلیط برای اون روز گیرم نیومد.برای روزهای دیگه بود الا اون روز. البته چون شما تا یه مقدار زیادی بغل میشی قاطی می کنی و کلی گریه یه کم هم دو دل بودم. غروب اس ام اس دادم به عمه سمیه البته واقعا نه برا اینکه برام کارت بگیره همینطوری اوضاع و احوال جشنو پرسیدم............ اونم بهم زنگید و برامون کارت گرفت و کلی خوشحال شدیم و هول هولی رفتیم برج میلاد .خخخخخخخخخخخخخخخ.(البته دستش درد نکنه ) تو بغلم کلی غر غر کردی ولی چون سروصدا ...
7 تير 1392

یه روز شاد و قشنگ.....................

سلام دخترم امروز ما مهمون داشتیم و خاله فرناز (اولیایی)و خاله فرناز (جفایی) وخاله الهام همکارای مامان اومدن خونمون و کلی باهم خوش گذروندیم.بعد نهار آلبوم دیدیم،فیلم دیدم،xbox بازی کردیم. خخخخخخ خیلی خوش گذشت.وای چقدر از دستشون ناراحت شدم.با وجودی که کلی هدیه تو دوران بارداری خریدند و برام ویارانه و غذاو(سالاد های معروف خانم سالاروندی خخخخخ) ولواشک و ترشی و.... می آوردند و باهام خرید میومدند(علی الخصوص شلوار بارداریم رو که با فرناز رفتیم خریدیم از هفت حوض و کلی خاطره خخخخ) و...... یه مبلغ زیادی هدیه دادند بهم به اضافه اینکه خاله جفایی یه شکلات و یه هدیه دیگه هم آورده بود برام. دوست جونا با شما بودن خیلی برام قشنگه اونم من که بعد زایما...
7 تير 1392